سریال «منطقهی گرگ و میش» مجموعهای از قوانین سختگیرانه برای هر قسمت داشت
به گزارش downloadfiilm و به نقل از برخورد دهنده فرض کنید بخواهید سریال «منطقهی گرگ و میش» را برای یک موجود فضایی توصیف کنید. این خودش به نظر ایدهی یکی از قسمتهای سریال میآید، اما به طور خلاصه، این مجموعه آنتولوژی (مجموعه داستانهای مجزا) تلویزیونی شامل داستانهایی در ژانرهای فانتزی، علمی-تخیلی، کمدی سیاه و
به گزارش downloadfiilm و به نقل از برخورد دهنده فرض کنید بخواهید سریال «منطقهی گرگ و میش» را برای یک موجود فضایی توصیف کنید. این خودش به نظر ایدهی یکی از قسمتهای سریال میآید، اما به طور خلاصه، این مجموعه آنتولوژی (مجموعه داستانهای مجزا) تلویزیونی شامل داستانهایی در ژانرهای فانتزی، علمی-تخیلی، کمدی سیاه و وحشت مطلق میشود که اغلب در هر قسمت شاهد چرخشهای داستانی و پیامهای اخلاقی هستیم. این سریال در ابتدا از سال ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۴ از شبکهی سیبیاس پخش شد و الهامبخش ساخت سریالهای مشابهی مانند «سالن نمایش علمی-تخیلی» و «داستانهای غیرمنتظره» شد. بر خلاف نمونهی امروزیاش، «آینهی سیاه»، که بر روی داستانهایی با محوریت فناوری تمرکز دارد، ویژگیهای تعریفکنندهی «منطقهی گرگ و میش» را به سختی میتوان خلاصه کرد.
همانطور که خالق و مجری سریال، «راد سرلینگ»، بیان میکند، «منطقهی گرگ و میش» دربارهی «انسانهایی است که درگیر شرایط خارقالعاده، مشکلات عجیب و غریب خودشان یا ساختهی سرنوشت هستند.» حتی این تعریف هم برای کسانی که با سریال آشنایی ندارند مبهم به نظر میرسد، چرا که به ظاهر هر داستانی که تا به حال گفته شده است را توصیف میکند، اما در حقیقت، این نقل قول به فهرستی از قوانینی اشاره دارد که سرلینگ و تهیهکنندهاش، «باک هوتون»، برای این سریال وضع کرده بودند تا اطمینان حاصل کنند که حس غیرقابل توصیف «منطقهی گرگ و میش» در طول پخش سریال حفظ شود. بله، درست است – به دلیل توانایی این سریال در پرداختن به تقریباً هر ایدهای، هوتون و سرلینگ فهرستی از قوانینی را نوشتند که هر قسمت باید آنها را رعایت میکرد، که هوتون در کتاب خود با عنوان «کار یک تهیهکننده چیست» که در سال ۱۹۹۱ منتشر شد، آنها را فاش کرد.
در هر قسمت از «منطقهی گرگ و میش» باید شخصیتهای معمولی با یه موقعیت غیرممکن روبرو بشن.
از بین لیست کوتاه قوانین سرلینگ و هوتون، شاید حدس زدن در مورد قانون مربوط به محیط داستانها، آشکارترین مورد باشد. قانون شماره یک این است که داستان باید در دنیای واقعی غیرممکن باشد، اما شخصیتها باید معمولی باشند.
تعلیق باورپذیری، یکی از ویژگیهای بارز این سریال است و همانطور که هوتون مینویسد، «یک قطعه سختافزار علمی پیشرفتهی هوشمندانه برای پشتیبانی از داستانی در «منطقهی گرگ و میش» کافی نیست»، برخلافِ سریالهایی مانند «آینهی سیاه». «منطقهی گرگ و میش» یک سریال علمی-تخیلی نبود.
برای مثال، قسمت «کابوس در ۲۰ هزار پا» را در نظر بگیرید، با بازی ویلیام شاتنر که در آن زمان ناشناخته بود. مسافر هواپیمایی موجودی را روی بال هواپیما میبیند و کل مدت زمان قسمت را صرف هشدار به دیگران میکند، اما وقتی آنها نگاه میکنند، هیچ موجودی دیده نمیشود. در واقعیت، وحشت خودِ موجود نیست، بلکه ناتوانی در متقاعد کردن دیگران به خطری قریبالوقوع است که شما را دیوانه نشان میدهد. هر کدام از ما در چنین وضعیتی چه کار میکردیم؟ دقیقاً همان کاری که او انجام میدهد! و این همان نکتهی تأثیرگذار داستان است.
قابل ارتباط بودن، مهمترین قانون این سریال است، در غیر این صورت، مخاطب نمیتواند درگیر چنین داستان غیرممکنی شود. هوتون با اشاره به قسمت «فاصلهی پیادهروی» از فصل اول میپرسد: «اگر میتوانستید به شهری که در آن به دنیا آمده و بزرگ شدهاید برگردید و ببینید که همه چیز دقیقاً همانطور است که در گذشته بود، چه حسی داشت؟» این چیزی است که به راحتی میتوانید با آن ارتباط برقرار کنید، و این کلید موفقیت سریال بود.
فقط یک موقعیت خیالی در هر قسمت از «منطقهی گرگ و میش» مجاز بود
با اینکه «منطقهی گرگ و میش» صرفاً یک سریال علمی-تخیلی نیست، اما بسیاری از قوانین موفقیت این ژانر را به کار میبندد. نویسندهی سرشناس، «اورسولا کی. لو گوین»، ژانر علمی-تخیلی را اینگونه تعریف میکند: «استفاده از استعارههای بیحد و مرز به نحوی که موضوع اصلی بتواند به ما نشان دهد که چه کسی هستیم.» به عبارت سادهتر، زمانی که علمی-تخیلی دنیایی پر از تفاوتها را به مخاطبان ارائه میدهد (مانند سیارات دوردست، کرمهای شن و ادویه، همانطور که در رمان «تلماسه» اثر «فرانک هربرت» وجود دارد)، این ژانر بیشتر به سمت دنیاسازی فانتزی حماسی متمایل میشود تا اینکه حرف عمیقی در مورد دنیای خود ما بزند. این موضوع ما را به دومین قانون سرلینگ و هوتون برای «منطقهی گرگ و میش» رهنمون میکند.
قانون دوم این بود که «تنها به یک معجزه، استعداد خاص یا موقعیت خیالی در هر قسمت اجازه دهید.» هوتون توضیح میدهد، «اگر بیش از یک مورد وجود داشته باشد، مخاطبان نسبت به درخواستهای شما برای باورپذیری بیحوصله میشوند.» با در نظر گرفتن اینکه سه فصل اولیهی سریال از قسمتهای نیم ساعته تشکیل شده بود، هوتون میدانست که گنجاندن بیش از یک عنصر ماوراءالطبیعه یا معجزه در هر قسمت، بیش از حد توان سریال است و میتواند باعث خدشهدار شدن ارتباطپذیری که قانون اول بر آن تأکید داشت، شود. این همچنین چیزی بود که باعث میشد داستانهای ۲۵ دقیقهای سریال به این اندازه در هم تنیده و گیرا باشند. اما بعد از فصل سوم «منطقهی گرگ و میش»، همهی اینها تغییر میکرد.
سریال «منطقهی گرگ و میش» باید در هر قسمت به سرعت ایدهی اصلی خود را معرفی کند
با لغو شدن سریال «منطقهی گرگ و میش» توسط رئیس بخش برنامهریزی شبکهی سیبیاس، جیمز اوبری، پس از سه فصل، این سریال به سرعت با قسمتهای یک ساعته احیا شد. بدیهی است که این تغییر، محدودیتهایی را که بر اساس قوانین هوتون و سرلینگ نوشته شده بود، تغییر میداد و به عنوان مدرکی بر تعهد هوتون به قوانین خودش، باعث شد او برای همیشه از «منطقهی گرگ و میش» جدا شود و هربرت هرشمن جایگزین او شود. هوتون به جای آن، شروع به کار به عنوان تهیهکننده در «نمایش ریچارد بون» کرد، مجموعهی آنتولوژی نیم ساعتهای که نتوانست به اندازهی «منطعهی گرگ و میش» سبک یا ژانر خاص خود را تثبیت کند. در نتیجه، «نمایش ریچارد بون» تنها پس از یک فصل لغو شد.
همانطور که مشهور است، راد سرلینگ همچنان به عنوان مجری، نویسنده و تهیهکننده در «منطقهی گرگ و میش» باقی ماند، اما اکنون با فرمت یک ساعتهی آن، سرلینگ اغلب شاهد زیر پا گذاشته شدن برخی از قوانین خودش بود. به طور خاص، قانون سوم که میگفت: «سریع به اصل مطلب برسید» نقض میشد. این قانون به سرعتی اشاره دارد که مفاهیم اصلی در هر قسمت معرفی میشوند تا زمان اجرای محدود بتواند بیشتر روی واکنشهای انسانی (نگاه کنید به قانون شماره یک) به «یک معجزه» (نگاه کنید به قانون شماره دو) تمرکز کند. در زمان پخش به عنوان یک سریال نیم ساعته، این قانون تضمین میکرد که داستانها ساده و مهیج باشند، مخاطبان را از همان ابتدا جذب کنند و تنها به میزان لازم تعلیق باورپذیری ایجاد کنند.
در دورهی پخش اصلیاش، «منطقهی گرگ و میش» در مجموع پنج فصل داشت. با وجود تغییر زمان اجرا، بسیاری از داستانهای دو فصل آخر جزو بهترینهای تمام دوران هستند، اما بسیاری از طرفداران هم عقیده دارند که کیفیت کلی سریال به سمت پایان کاهش یافته است. با این حال، سبک و ژانر منحصربهفردی که توسط قوانین خاص «منطقهی گرگ و میش» شکل گرفته است، به این معناست که هیچکدام از تقلیدکنندگانش هرگز نتوانستند بهطور کامل این نماد تلویزیون را بازآفرینی کنند. محبوبیت این سریال منجر به سه بازسازی در سالهای ۱۹۸۵، ۲۰۰۲ و ۲۰۱۹ و همچنین دو فیلم سینمایی شد. اما هیچکدام از اینها هرگز نتوانستند ما را کاملاً به آن بعد دیگر منتقل کنند… بعدی که نه تنها بعدِ بینایی و شنوایی است، بلکه بعد ذهن است. بعدِ… «منطقهی گرگ و میش»! شاید قوانین برای شکسته شدن ساخته نشدهاند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 2 انتشار یافته : ۰